آیا تاریخ یک بازسازی است یا تعبیری جدید؟
منقول است که تعلیم بد، هنگامی واقع می شود که رشته ای از کلمات از جزوات درسی معلم به دفتر دانش آموز سرازیر می شود، بدون اینکه ذهن هیچ یک از این دو را به تکاپو بیندازد. در تعلیم خوب تاریخ چه اتفاقی می افتد؟ این تعلیم با
نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی
ترجمه: دکتر مسعود صادقی
ب) ساخت یا بـازسازی
گاهی به عنوان مشغولیت کاملاً جدید ذهن فرد در می آید، اما غالباً دانش آموز پیشاپیش تصویری (کمابیش اجمالی و کمابیش رسا) از این تکه از گذشته دارد. کلام معلم فهم دانش آموز را تکمیل، تقویت و تصحیح می کند و عموماً بهبود می بخشد. فهم دانش آموز با مطالعه، تحقیق، محاوره و بلوغ فکری رفته رفته بیشتر می شود تا اینکه از آن درس نمره ای درخشان کسب می کند.
حال بیایید به معلم بازگردیم؛ ماهیت معرفتی که وی این گونه موفقیت آمیز به دانش آموزانش منتقل می سازد چیست؟ آیا بازسازی وفادارانه گذشته است؟ یا چیزی است که خود وی ساخته است و چه بسا گذشته را تصویر کند یا نکند؟ خلاصه کلام»، آیا معرفت ما به گذشته یک بازسازی است یا تعبیری جدید؟
موضوع قیاس در معرفت تاریخی باید اکنون آشکار شده باشد. هیچ مورخی نمی تواند آرزوی بازسازی کامل گذشته (یا هر بخشی از آن) داشته باشد. آزمایش عصر حجر این مطلب را مبرهن ساخت. همچنین، مورخ نمی تواند تمام غنا و تنوع گذشته را تصویر کند. مورخان جدید که شاید نسبت به اسلافشان از تفاوت زیاد گذشته آگاهی بیشتری دارند، به ندرت در صدد توصیف تمام عیار آن بر می آیند.
احتمالاً آنها آگاه اند که این نوع کار به طور قانع کننده تری در داستان صورت می پذیرد. جالب است که یک نمایش نامه نویس یا رمان نویس، احتمالاً بیش از یک مورخ توهم گذرای توجه به ـ و حتی زیستن در ـ گذشته را در شخص می پروراند.
امروزه، مورخان بیش از پیش مانند دانشمندان عمل می کنند. آنها تلاش می کنند از پیچیدگیهای جهان واقعی تنها پاره ای از خصایص را جدا کنند و از این رو، خصایص نامربوط را حذف می کنند. این پرسش که آیا این الگوها تعبیری [جدید] هستند، یا بازسازی، پیامدهای اندکی خواهد داشت. آنها تعبیری [جدید] هستند، به این معنا که برای اهداف خاصی ساخته شده اند؛ و بازسازی اند، به این معنا که در صدد بازتولید جنبه هایی از جهان واقعی اند ـ همان طور که شیمیدان، در یک لوله آزمایش چنین می کند. آزمایش وی هم واقعی است و هم مصنوعی.
منبع دیگر برای دانشمندان و مورخان همکارانشان اند. محققان در یک حوزه خاص، نه تنها با تحقیقات خودشان، بلکه با تحقیقات یکدیگر نیز سرو کار دارند. از طریق همکاریها، بحثها، سمینارها، کنفرانسها، مجلات علمی، نقد و بررسیهای کتاب و مانند آن، اثر یک محقق دایماً مورد نقد کسانی که بهترین موقعیت را برای این کار دارند قرار می گیرد. در اینجا نیز، این خطر وجود دارد که واقعیتهای جدید در طبقه های موجود قرار داده شوند و نظریه های جدید صرفاً به خاطر ناسازگاری با نظریه های کهن رد شوند. تبیین کوهن از چگونگی وقوع این امر در علم معروف است؛ تبیین باترفیلد در تاریخ احتمالاً کمتر شناخته شده است (بنگرید به: butterfield, 1960, pp. 142-70; Kuhn, 1970). اما گرایش به تحریف یا رد اندیشه های جدید به سبب عدم مطابقت با اندیشه های کهن خطایی مختص به دانشمندان و مورخان نیست. این خطا در بین نژاد انسان عمومیت دارد و در تمام طبقات جامعه ـ خصوصاً طبقه نظامی و دینی ـ یافت می شود. منصفانه تر است که بگوییم دانشمندان و مورخان، بیش از دیگران نسبت به این خطا هشیارترند، و هر چند بی شک غالباً مقصرند، کمتر از بقیه ما مستعد این نوع خطاها هستند. فروتنی در علم و تاریخ همان قدر فضیلتی ضروری است که در اخلاق.
منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.
1. بازنماییهای گذشته
منقول است که تعلیم بد، هنگامی واقع می شود که رشته ای از کلمات از جزوات درسی معلم به دفتر دانش آموز سرازیر می شود، بدون اینکه ذهن هیچ یک از این دو را به تکاپو بیندازد. در تعلیم خوب تاریخ چه اتفاقی می افتد؟ این تعلیم با ایجاد اندیشه یا تصویری ذهنی از دوره یا جنبه ای از گذشته در ذهن معلم آغاز می شود. به وسیله کلمات یا تصاویر، این تصویر از گذشته به ذهن دانش آموز انتقال می یابد.گاهی به عنوان مشغولیت کاملاً جدید ذهن فرد در می آید، اما غالباً دانش آموز پیشاپیش تصویری (کمابیش اجمالی و کمابیش رسا) از این تکه از گذشته دارد. کلام معلم فهم دانش آموز را تکمیل، تقویت و تصحیح می کند و عموماً بهبود می بخشد. فهم دانش آموز با مطالعه، تحقیق، محاوره و بلوغ فکری رفته رفته بیشتر می شود تا اینکه از آن درس نمره ای درخشان کسب می کند.
حال بیایید به معلم بازگردیم؛ ماهیت معرفتی که وی این گونه موفقیت آمیز به دانش آموزانش منتقل می سازد چیست؟ آیا بازسازی وفادارانه گذشته است؟ یا چیزی است که خود وی ساخته است و چه بسا گذشته را تصویر کند یا نکند؟ خلاصه کلام»، آیا معرفت ما به گذشته یک بازسازی است یا تعبیری جدید؟
2. بازسازی گذشته
افراد گاهی از بازسازی گذشته سخن می گویند. اما تکرار گذشته به معنای حقیقی کلمه کاملاً محال است. چند سال پیش، گروهی داوطلب متعهد شدند که برای بیست ماه در شرایط عصر حجر زندگی کنند. آنها دقیقاً مطابق شرایط آن روزگار آلونکهایی ساختند، برای پوشش خود جامه هایی خشن پوشیدند، مزارع را بیل زدند، حیوانات را پرورش دادند، و در هر رفتاری تنها به آن منابعی که در جنوب غربی انگلستان در دو هزار سال پیش در دسترس بوده است اتکا کردند. آنها و طراحان باستان شناسان چیزهای بسیاری از این آزمایش آموختند. اما به رغم همه تلاشهایشان نتوانستند گذشته را کاملاً بازسازی کنند. آنها توانستند از زندگی فیزیکی اجدادشان تقلید کنند، اما نه از عالم ذهنی آنها. این مردان و زنان جوان قرن بیستم از چیزهای بسیاری که اسلافشان می شناخته اند بی اطلاع بودند؛ همچنین، آنها نتوانستند اذهان خود را از نگرشهای مدرن ـ به ویژه نسبت به جهان طبیعی، دینی و روابط مابین جنسها ـ خالی کنند. این آزمایش جذب، بالاتر از همه درسهای دیگر، این درس را آموخت که گذشته را نمی توان کاملاً بازسازی کرد. شاید لازم بوده آر.جی. کالینگوود نظریه اش را دایر بر اینکه معرفت تاریخی از طریق بازسازی ذهنی گذشته به دست می آید جرح و تعدیل کند.3. ارزش الگوها
اما لازم نیست قطع امید کنیم. واژه «آزمایش» آزمایشگاههای علمی را به ذهن متبادر می سازد، یعنی آن جاهایی که مواد شیمیایی در لوله های آزمایش مورد بررسی قرار می گیرند، موجودات ذره بینی در ظروف شیشه ای کشت داده می شوند، یا کشتیهای مدل در مخزنهای آب تحت امواج و بادهای مصنوعی قرار می گیرند. این آزمایشها یک وجه مشترک دارند: آنها با الگوهایی از جهان، و نه خود جهان واقعی، سروکار دارند. به منظور انجام آزمایش، همه امور غیرضروری (فرایندهای صنعتی، بیماری انسان، توفانهای اقیانوسی) از میان برداشته می شوند. آزمایشگر تنها به آن دسته از عواملی ـ شیمیایی، زیست شناختی، فیزیکی ـ اجازه ورود می دهد که می خواهد افعال و تعاملهایشان را مورد بررسی قرار دهد. هر الگویی جهان واقعی را باز می نماید، اما نه کل جهان واقعی را. هر یک به طور خاص برای هدفی ویژه طراحی شده است؛ بنابراین، آنچه کنار زده می شود و آنچه راه داده می شود، در هر موردی، تفاوت دارد.موضوع قیاس در معرفت تاریخی باید اکنون آشکار شده باشد. هیچ مورخی نمی تواند آرزوی بازسازی کامل گذشته (یا هر بخشی از آن) داشته باشد. آزمایش عصر حجر این مطلب را مبرهن ساخت. همچنین، مورخ نمی تواند تمام غنا و تنوع گذشته را تصویر کند. مورخان جدید که شاید نسبت به اسلافشان از تفاوت زیاد گذشته آگاهی بیشتری دارند، به ندرت در صدد توصیف تمام عیار آن بر می آیند.
احتمالاً آنها آگاه اند که این نوع کار به طور قانع کننده تری در داستان صورت می پذیرد. جالب است که یک نمایش نامه نویس یا رمان نویس، احتمالاً بیش از یک مورخ توهم گذرای توجه به ـ و حتی زیستن در ـ گذشته را در شخص می پروراند.
امروزه، مورخان بیش از پیش مانند دانشمندان عمل می کنند. آنها تلاش می کنند از پیچیدگیهای جهان واقعی تنها پاره ای از خصایص را جدا کنند و از این رو، خصایص نامربوط را حذف می کنند. این پرسش که آیا این الگوها تعبیری [جدید] هستند، یا بازسازی، پیامدهای اندکی خواهد داشت. آنها تعبیری [جدید] هستند، به این معنا که برای اهداف خاصی ساخته شده اند؛ و بازسازی اند، به این معنا که در صدد بازتولید جنبه هایی از جهان واقعی اند ـ همان طور که شیمیدان، در یک لوله آزمایش چنین می کند. آزمایش وی هم واقعی است و هم مصنوعی.
4. مسائل مربوط به الگوها در تاریخ
اما یک تفاوت عظیم وجود دارد. دانشمند قبل از اینکه تصمیم بگیرد که می خواهد کدام عوامل را در الگویش بگنجاند و کدام یک را حذف کند، معمولاً آزاد است موقعیت «جهان واقعی» (مثلاً، دباغی چرم یا کشتی در دریا) را مورد بررسی قرار دهد. مورخ از چنین بخت و اقبالی برخوردار نیست. فرض کنیم که او نقش و کارکرد بندر بریستول در قرن پانزدهم، یا نقش کشاورزی در مستعمره نشین ماساچوست را بررسی می کند. در قیاس با دانشمند وی دو مانع عمده دارد؛ یکی این است که او نمی تواند موقعیت جهان واقعی را بررسی کند؛ زیرا مدتها پیش از بین رفته است. دومین مانع بدتر است؛ در وضع ایده آل، او می خواهد همه واقعیتهای مربوط را راه دهد و همه امور نامربوط را رها کند. در عمل نمی تواند این کار را انجام دهد؛ او در گزینش واقعیتها با کمبود شواهد مواجه است [و ناچار است بر اساس همان شواهد کم دست به گزینش بزند]. امروزه، از برستول قرن پانزدهم یا ماساچوست قرن هجدهم بقایای بسیار اندکی برجای مانده است. بسیاری از شواهد در مدل او غایب اند، نه به دلیل اینکه مورد بررسی قرار گرفته و بی ربط تشخیص داده شده اند، بلکه صرفاً به دلیل اینکه وی از آنها ناآگاه است حذف شده اند. وی باید (بر پایه معرفتهای دیگر) حدسی تقریبی بزند که هر یک از این نظامها چگونه کار می کردند. او باید بر اساس این حدس در پی شواهدی باشد که احتمالاً مربوط اند، و آنگاه، مطابق با حدسهایش آنها را بپذیرد یا رد کند. به تدریج، تصویر استوارتری در ذهنش ساخته می شود، و همان طور که الگو شکل می گیرد، وی با اطمینان خاطر بیشتر شواهد را می پذیرد یا رد می کند. اما باید همواره به خاطر داشته باشد که بیشتر آنچه وی نیاز دارد مفقودند. او نمی تواند مطمئن باشد که همه واقعیتهای مربوط را متذکر شده است. او همچنین، نه می تواند مطمئن باشد که همه واقعیتهایی را که متذکر شده است مربوط اند، و نه می تواند مطمئن باشد که همه واقعیتهایی را که نادیده گرفته است نامربوط اند. بنابراین، هر چه شواهد بیشتری را مورد بررسی قرار دهد، کار او پیشرفت بیشتری می کند، و هر چه الگویش شکل محکم تری بگیرد... این احتمال که آن الگو، از سلیقه و عقاید خودش تبعیت کند تا از موقعیت اصلی «جهان واقعی»، بیشتر خواهد شد.5. اصلاح الگو
این نتیجه ای بسیار نگران کننده است. آیا باید فرض کنیم که همه مورخان فریبکارند، یا شاید بدتر از آن، گرفتار خودفریبی اند؟ خوشبختانه، تجربه دانشمندان باز به مورخان کمک می کند. زیرا دانشمندان، با وجود برخورداری از این امتیاز که می توانند موقعیت «جهان واقعی» را بررسی کنند، از دامهای مشابهی نرهیده اند. قبل از کار کپرنیک و کپلر، الگوی منظومه شمسی مجموعه ای از افلاک و فلکهای تدویری بود که زمین در مرکز آن قرار داشت. قبل از هاروی، تصور بر این بود که جریان خون، مانند جزر و مدها، حرکت رفت و برگشتی دارد. تاریخ علم پر است از چنین الگوهایی از واقعیت ـ الگوهای کاذبی که با این حال، هر چه انسانها بیشتر با آنها کار می کردند، متقاعد کننده تر می شدند. بنابراین، علوم چگونه پیشرفت می کنند؟ کلیدهای پیشرفت در علم و تاریخ، تنها دو موردند: یکی پژوهش بیشتر در جستجوی شواهد بیشتر است. باید اذعان کرد که این خطر وجود دارد که پژوهشگر به سبب شیفتگی نسبت به الگوی تاکنون موفقش، همواره شواهد جدید را به نحوی تفسیر نماید که نظریه اش را تأیید کنند. این نوع خطا را فیلسوفان علمی، همچون کارل پوپر، ان. آر. هنسون و تامسن کوهن و از میان مورخان، هربرت باترفیلد خاطر نشان ساخته اند. با این حال، به رغم این خطای واقعی، به اعتقاد من پیشرفت مآلاً از تجربه، کشف واقعیتهای دشوار و ایضاح مسائلی که آنها پدید آورده اند، نشأت می گیرد.منبع دیگر برای دانشمندان و مورخان همکارانشان اند. محققان در یک حوزه خاص، نه تنها با تحقیقات خودشان، بلکه با تحقیقات یکدیگر نیز سرو کار دارند. از طریق همکاریها، بحثها، سمینارها، کنفرانسها، مجلات علمی، نقد و بررسیهای کتاب و مانند آن، اثر یک محقق دایماً مورد نقد کسانی که بهترین موقعیت را برای این کار دارند قرار می گیرد. در اینجا نیز، این خطر وجود دارد که واقعیتهای جدید در طبقه های موجود قرار داده شوند و نظریه های جدید صرفاً به خاطر ناسازگاری با نظریه های کهن رد شوند. تبیین کوهن از چگونگی وقوع این امر در علم معروف است؛ تبیین باترفیلد در تاریخ احتمالاً کمتر شناخته شده است (بنگرید به: butterfield, 1960, pp. 142-70; Kuhn, 1970). اما گرایش به تحریف یا رد اندیشه های جدید به سبب عدم مطابقت با اندیشه های کهن خطایی مختص به دانشمندان و مورخان نیست. این خطا در بین نژاد انسان عمومیت دارد و در تمام طبقات جامعه ـ خصوصاً طبقه نظامی و دینی ـ یافت می شود. منصفانه تر است که بگوییم دانشمندان و مورخان، بیش از دیگران نسبت به این خطا هشیارترند، و هر چند بی شک غالباً مقصرند، کمتر از بقیه ما مستعد این نوع خطاها هستند. فروتنی در علم و تاریخ همان قدر فضیلتی ضروری است که در اخلاق.
منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}